عصر معجزه، تمام نشده است


اين روزها،
با اين همه گناه،
که از در و ديوار شهر بالا می رود،
همين که
طوفان نمي‌آيد
همين که
صاعقه نمي‌زند
همين که
سنگ نمي‌شويم
همين که
دنيا به آخر نمي‌رسد
يعنی که معجزه‌ای در ميان است....

من؟

مي‌گويد: هر چيز را از خدا بخواهيد؛ حتّى بند کفش را، حتّى کوچک‌ترين اشياء را و حتّى قوت روزانه‌ى خود را. بگذاريد اين منِ دروغينِ عظمت يافته در سينه‌ى ما، که مى‌گوييم «من» و خيال مى‌کنيم مجمع نيروها ما هستيم، بشکند. اين «من» انسان‌ها را بيچاره مى‌کند… سيد علي حسيني خامنه‌اي خطبه‌هاى نماز جمعه‌ى تهران

شب

شب میشد که سجده های بلند و زیبایت را تماشا کند یا سیدالساجدین

در یادداشت های باقیمانده از یکی از شهیدان گردان حنظله آمده است

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیره بندی کرده ایم. نان را جیره بندی کرده ایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا، که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه....

کاش

من غافلم ای مهربان

مرگم چگونه در کجاست

ای کاش گردد قسمتم

بینم که خاکم کربلاست

بعد این ماه بگو من کجا هرشب بیام در خونت

بار دگر وا مانده ام

بشکسته پر جامانده ام

ماه محرم میرود...

من باز تنها مانده ام

ادامه نوشته

چند بیت اشک

ايستاده است صبورانه و پاها نگران
قامت حيدری حضرت زهرا نگران
سايه افکنده شب فاجعه بر دامن دشت
جاده ی نور از اين ظلمت يلدا نگران
آب سر ميکشد از پشت سر شعله ی خاک
در دلش آتشی از آب و دريغا نگران
ذوالجناح است که با زين نگون آمده است
بی سوار از طرف مقتل مولا نگران
موج صد سلسله اندوه گره خورده به هم
در خم حيرت يک مرکب تنها نگران
می توان نقش کشيد از تب صحرای فرات
می توان گرم شد از سوختن،اما نگران
غزلي بود که نقاش به تصوير کشيد
منم و خيرگی و چشم تماشا،نگران

آیه های تنت از رحل دو دستم افتاد
سوره های مدنی در دل صحرا مانده

بس که پاشیده ز هم رشته تسبیح تنت
بردنت در نظرم مثل معما مانده

چیدمت در بغل خیمه به زحمت اما
ظاهرا باز کمی از بدنت جا مانده...
ادامه نوشته