اولین زیارت_1
نهار خوردیم و غسل زیارتی...
گفتند ساعت3ونیم همه پایین باشند
با مهدی و حاجی نگهبان میریم
ترجیح دادم پیاده بروم و بقیه با ون رفتند
قرار گذاشتیم20دقیقه دیگر حرم...
به گنبد نگاه میکنی و راه می افتی،زیر لب میگویم رسیدم کربلا الحمدلله همین ذکر و گنبد خودش روضه ایست برای خودش...بازرسی حرم را که رد کردم حس کردم باید سلام بدهم،اصلا یادم شده بود...،
پرچم قرمز را که میبینی انگار خونت بیشتر گرم میشود،هی بیشتر وبیشتر
کفشداری و وارد حرم میشوی
پله پله میروی پایین
یک محوطه ی رو بسته بزرگ وسط هم یک...
با خودت فکر میکنی آن وسط چیست که چشمت میخورد به،قال سید الکونین حسین منی و انا من حسین
انگار اشک ها خشک نمیشوند،در حالو هوای خودم ماندم که یک نفر بلند بلند صدایم میکند
سید!بیا اینجا،رفتم کنار کاروان سرم اما مدام میچرخد،روحانی روایت میخواند که زمان زیارت امام حسین از عمر ادم حساب نمیشود،این بو ادم را مست میکند،بوی سیب را میگویم،مست میشوی،مست مست، و میروی در عالم بیهوشی،اصلا شاید برای همین است که میگویند از عمرت حساب نمیشود،چون خوابی خوابه خواب...
روحانی کاروان را دنبال خودش میکشاند، به یک چیزی مثل پنجره فولاد رسیدیم،روحانی حرف میزند روضه نمیخواند
لحن و صدا را هم تغییر نمیدهد،معمولی حرف میزند،اینجا ضریح هفتادو دوتن شهدای کربلاس... جمعیت میزند زیر گریه،مستقیم میروی جلو اندازه 5 6 قدم
چشمت به 6گوشه می افتد،برق میزند،همین ضریحی که از ایران امده... روحانی...این ضریح مولامونه
جمعیت اینبار محکم تر میزند زیر گریه،من بهت زده شدم،مست شدم و چیزی نمیفهمم، چند قدم مارا می آورد به سمت چپ و چند قدم با ز مستقیم
یک پنجره فولاد دیگر اما نور قرمز دارد...،روحانی.. اگه کسی بهتون گفت کنار گودی قتلگاه دعام کنین اینجا همونجاس
زانوهایم دیگر تاب ندارند
دو زانو میزنم،همسفرها مثل مادر مرده ای ضجه میزنند
روحانی دیگر حرف نمیزند،مستقیم میرود سر اصل مطلب...والشمر جالس علی صدره...
همه در اختیار خودشان و فقط بعد از نماز مجلس هست و بعدش باب الساعه همه وایستند
میروی مستقیم روبروی 6گوشه،گریه و گریه گریه،چشم ها نمیتوانند خودشان را نگه دارد
هی مدام بسته میشوند،خدایا این 6گوشه؟باورنمیکنی،انگار خوابی،میروم گوشه سمت راست زل میزنم به ضریح
خودم را وصل میکنم به روضه هایی که از بچگی بزرگ شدم با ان ها،مادر ز چه رو جسمت،افتاده بروی خاک،همچون ورق قران...،اگر بخواهی از خواب بیایی بیرون باید برگردی توی صحن و متوجه شوی که هنوز در همین دنیایی،اما باز که میخواهی برگردی به سمت ضریح تا چشمت به حسین منی و انا من حسین می افتد
دوباره می روی توی خواب،یک خواب شیرین،لبانت لبخند دارد از شوق اما چشمانت میبارد
جز صدای پایان اذان هیچ چیز دیگری نمیتواند تو را از کنار 6گوشه بلند کند
تا بعد از نماز
یاعلی مدد
سهممان در حرمت یکسره سرگردانی
بس که قبله ی شش گوشه عبادت کردیم
امضا