یلدا یعنی...
یارانه ها که تمام شده
حقوق هم اگر زود بریزند
دو سه روز دیگر...
به بچه ها گفتم
اشکالی ندارد
مارا که کسی دعوت نمیکند
3شب دیگر یلدا میگیریم
ما با زمستان این حرف هارا نداریم...
*درد دل رفتگر دانشکده ی ما
یارانه ها که تمام شده
حقوق هم اگر زود بریزند
دو سه روز دیگر...
به بچه ها گفتم
اشکالی ندارد
مارا که کسی دعوت نمیکند
3شب دیگر یلدا میگیریم
ما با زمستان این حرف هارا نداریم...
*درد دل رفتگر دانشکده ی ما
من فقط این را میفهمم
خوش بحال کسانی که امشب
در حرمت
یک دقیقه بیشتر
میهمانت هستند
اما
من این روزها
منتظرم تا پیاده حرم ِ
ولی نعمتمان برسد
تا بغضم را خالی کنم

گناه
میچرخد
همچنان تحریم ِ
امام
پیش رو
شاید
دعای
همین رفتگر دانشکده ی ما
اجابت شده است
که زمستان زودتر رسید!
قرآن ِ سر ِ نیزه
بی بی جان
به زور خورشید را از آسمان گرفت
و
سر ِ
نیزه گذاشت
خیلی هم خوب میتوانست
مگر نشنیدی که پرسید
پدر را بزنم یا پسر؟
اما
او گفت
نه،پدر نه
ما با حسین هنوز کار داریم...
هنوز کار داریم...
به هر ستاره
سهمی از شب داده اند
و به تو .....
انگشت های چراغ را
فردا میتابی؟
بتاب که پژمردم این روزها
بتاب
موقع ِ رد شدن از تو
حس ِ
پل صراط
به من دست میدهد
مطمئن نیستم سالم به مقصد میرسم!
تا
قریبت کنند
فدای سرت!
سرت را بالا بگیر برادر...
نمیخواهم
نیزه ها
سرت را بالا ببرند
قبل از دست های من
اما
دیشب که آسمان را نگاه میکردم
باخودم فکر کردم شاید
ستاره ی دنباله دار که میگویند
همان ستاره ای باشد که با سر ِ تو
از کربلا به کوفه آمد...
قرآن در بعضی خانه ها
فقط
نقش ِ
تبخال لب طاقچه را
بازی میکند
و همچنان
خواب شب های زندگی هایشان آشفته!
اهدای سَر به اسلام نمیکرد
دیگر
سر به تن اسلام نبود
*شاید و احتمالات* خودم امید دارم
هرگز به
*باید*بودن تو
نخواهم رسید
هزاربار خودشان را لعن کردند
که در آب شناورند
شاید هم دق کردند
خدا چه میداند...
اعتراف میکنیم
از یاد برده ایم
شما را
مگر نمیبینی عنوان مراسم هایمان را؟
تباکی کن
اینجا *تر و خشک* را باهم میخرند
دیدی
همین خشکی کلاس فلسفه
چطور
درخت کنار دانشکده را خشک کرد!
حالا خودش مانده و خودش
زینب پای ناقه ایستاده
یه نگاه به سمت علقمه...
زیر لب میگوید
کجایی ابوالفضل
*روضه ای که
زیر قبه ی حضرت سقا
شیخنا برایمان خواند
عمه جان
اما
الآن
تمام دنیا
اسیر توست
وسط بین الحرمین ایستاده بودم
برای لحظاتی متحیر ماندم
سر را مدام میچرخانم
این طرف یا آن طرف؟
یادم می آید از علمدار
ثانیه ای در جنگ ها بیکار نمیماند
اما
لحظه ای که نه دست داشت تا بجنگد
نه آبی که به خیمه ها ببرد
علمدار وسط بهبوهه
متحیر مانده...
به راست میچرخم
راه میفتم سمت حرم حضرت سقا
بابا
ببین بابا
چادرم کوتاه شده
تنها دختری است
که بابا را
تمام در آغوش کشید
سر ِ نیزه
قرآن میخواند
برای
سر سلامتی خواهر
با آب و تاب
کف میزدند
موقع بی تابی تو
آب شدن پیکرت
حواستان باشد!
وارد حرم حضرت عباس که شدید
یک وقت کلمه ی
*سکینه
از دهانتان بیرون نیاید
حواستان باشد...